مرگ بهتر است یا فیلتر؟

وبلاگنویس بمیرد…آمار بازدید دیروزش رو که به تعداد انگشتان یه دست رسیده، نبیند.

 

پیکسل‌کشی

همیشه معتقد بودم که لپ‌تاپم ضربه ناپذیره و حوادث متعدد طبیعی و غیرطبیعی تو این مدت یکسال و نیم که داشتمش، نتونسته بودن گزندی بهش برسونن؛ و این برخلاف عقیده عمومی بود که میگفت لپ‌تاب‌های VAIO خیلی ظریف و آسیب‌پذیرند…

تااینکه یه ربع پیش همینطور که لپ‌تاپمرو همینجوری روشن سر و ته نگه داشته بودم و داشتم با یکی از بچه‌ها صحبت میکردم، از دستم سُر خورد و از سمت ماتحت زمین خورد. البته که زودی بازش کردم تا ببینم هنوز کار میکنه و خیالمم که راحت شد که هنوز کار میکنه، دوباره بستمش. بعد که اومدم نشستم، لپ تاپ رو باز کردم و خیلی زود نگاهم به خطوط سیاه‌رنگی جلب شد که در دو طرف LCD ظاهر شده بودند…

بله عزیزان من، با دست خودم کریستال مایع لپ‎تاپم رو به زمین ریختم و حالا باید در مملکت غریب با یه لپ‌تاپ داغون شده بسازم و بسوزم.

آبگوشت بلاگ‌باش

خیلی بده که آدم بعد از چهارسال وبلاگ‌نویسی، بین نوشتن یا ننوشتن راجع به اتفاقات شخصی‌ش تو بلاگش مردد باشه. گاهی فکر میکنم وبلاگ که ملک خصوصی‌م نیست، ملت میان و میرن… چه معنی داره لباس‌زیرام رو این وسط آویزون کنم واسه خشک شدن؟! بعد فکر میکنم بابا بیخیاااال… آدم تو وبلاگش شخصی‌نویسی نکنه، کجا بکنه؟! بعدشم، خارجی باش بابا! مثل این دختر همسایه که لباساشو همه رو پهن میکنه رو خشک‌آویز (اسمش چیه اینا؟!)و  میذاره بیرون تو کریدور که خشک بشن… . بعد هم تازه جمعشون که نمیکنه. دونه دونه هرکدوم رو که لازم داشت برمیداره، میپوشه و بعد این سیکل بشور خشک‌کن بپوش، بصورت معیوب تکرار میشه! حالا ما که جنس ذکوریم که دیگه راجع به این مسائل خیلی باید “اوپن‌مایند”تر فکر کنیم! اما باز به خودم میگم، حالا یکی تو این سوئدی‌ها این جوری بی‌مبالات از آب دراومده، همه‌شون که اینجوری نیستن! نمونه‌اش اون یکی دختر همسایه که لام تا کام با هیچ‌کی حرف نمیزنه، هر دفعه هم با یه نگاه خشن، از کنار خشک‌آویز رد میشه و مثلاً به روش نمیاره؛ از اون اتو کشیده‌هایی که آدم جلوش، حتی میترسه غذا آماده کنه، نکنه ریخت و پاشش آبروریزی باشه و طرف فکرای عاقل اندر سفیهی بکنه. بعد باز که فکر میکنم میبینم اصولاً گور بابای خارجی جماعت هم کرده‌اند که بخواد راجع به من نوعی، فکر بکنه! اصلاً اینا مگه بلدن فکر هم بکنن؟ از همون بچگی تو گوششون میخونن که مردم رو همونجوری که هستن بپذیرین و براتون مهم نباشه که یکی ظاهرش اله و اون‌یکی بل. همه در یک سطح هستند…

خلاصه اینکه هر یه نکته‌ی منفی که فکرش رو میکنم، یه نکته مثبت پیدا میشه که قبلی رو خنثی کنه و برعکس. زندگی‌م رو همین نوسان‌ فکری پیش میره و تصمیم گرفتن رو راجع به کارهایی که باید دیر یا زود انجام بشن، مشکل میکنه. نمونه‌‌اش اینکه گاهی فکر میکنم که وبلاگم رو برای اونهایی که هیچ ایده‌ای در مورد وبلاگ‌نوشتن من ندارند “رو” کنم و خودم رو از شر این مخفی‌کاری لعنتی که سالهاست خودم رو بهش دچار کردم رهایی ببخشم اینا. بعد میگم نچ! اصلاً کیفش به همینه که واسه کسایی که نمیشناسی و نمیشناسنت وبلاگ بنویسی و ببینی که چقدر از نوشته‌هات لذت میبرند بدون اینکه راجع به شخصیت واقعی‌ت چیزی بدونن. اما در یک چرخش صد و هفتاد و خورده‌ای درجه، فکر میکنم که اون چندتایی که هم خودتو میشناسن هم وبلاگت رو، جزو وفادارترین خواننده‌هات در طول سالیان درازناک نوشتندگی هستند. (از همین جا هم تشکر میکنم از این دوستان. خیلی هم جدی!). مگر نه اینکه هنوز از اینکه همین دو سه ماه پیش، وقتی یکی از خواننده‌های قدیمی وبلاگت، وسط ناکجاآباد استکهلم، و فقط به خاطر یکی از پست‌های موسیقی همین وبلاگ کلنگی، خیلی کارآگاهی احراز هویتت کرد، کلی ذوق کردی؟* پس چه دلیلی داره که نخوای بقیه  هم بدونن که دستی در پرت و پلا نوشتن داری؟!

خلاصه اینکه (بخش دوم) موندم چه کنم و آیا در بین همین چارتا خواننده‌ی قد و نیم‍قدی که بعد از فیلترشدن آدرس قبلی کافه برام مونده، یک جوانمرد و بلکه خیلی بیشتر، کسی هست که بتواند قدمش را برنجاند و به ما مشاوره رایگان بدهد یا خیر؟ (جای هزینه‌ش یه آهنگ جدید آپلود میکنم حالش رو ببرین!). کامنت‌های گودری هم سعی میکنم بخونم ولی نه اینکه با این دو تا فید جدید، جمعاً شش یا هفت تا فید دارم، کار آسانی نخواهد بود اینا.

* راجع به این موضوع که گفتم، خیلی زود یه پست مینویسم. اگر باید مخفی‌کاری کنم، بفرمایند که نفرمایم!

نکن آقاجان! تگ نکن!

دِ نکن برادر من! خواهر من! هی تگ نکن!… اخلاق این بنده حقیر رو سگ نکن!

هرچی ما ایمیلامون رو پاک کنیم، باز فرداش میبینیم که یکی ایمیل زده که فلانی یه عکس از شما رو تو مثلاً  Shoppybag تگ کرده، بیاین عضو بشین. بعد هم که همین کافیه که بری به آدرسش (حالا بماند که نفس کلیک روی لینکی که نمیدونه اونورش چه خبره، کلاً کار نابخردانه‌ایه و کل مفهوم امنیت رو زیر سوال میبره)، در کمال پررویی میگن مثلاً عضو بشو، حسابی هم مجانیه! دیگه همین دیگه… هیچ عکسی که نیست که تگ شده باشی که… فقط یه خالی‌بندی احمقانه‌س واسه اینکه خرت کنن بری عضو شی!  بعد هم که دیگه کاری نداره واسه اونا…برمیدارن به تمام کانکت‌هات ایمیل میفرستن که فلانی شما رو تو فلان عکس کرده…و الی آخر…

از اونجایی که پیشگیری بهتر از درمان است، پیشنهاد میکنم که تگ نکن آقا! تگ نکن!!

خرمالو

من شرمنده‌‌ام…اینقدر گفتن خارج فلانه…خارج بهمانه… اله…بله…

گفتیم سوئد دیگه اخرشه…همه چیشون جیمبله جومبیل رو نظم و قانونه…

امروز بعد از یکسال و اندی به این نتیجه رسیدم که سوئد، همون ایرانه، فقط پدرسوخته‌بازی‌های و حقه‌بازیهای مرد جماعت تو ایرون، اینجا دست جماعت نسوانه. پیچوندن ملت، در مقیاس اداری، تجاری و آکادمیک، برای خانوماس. من اگه ببینم یه جا تو بانکی، اداره‌ای، فروشگاهی، دانشگاهی، یه مرد وایساده و چهل و سه تا زن، اگه در راه کسب جواب، جون هم بدم، از این به بعد طرف زن جماعت نمیرم! یا میپچونن چون بلد نیستن، یا میپیچونن چون میخوان زودتر خلاص بشن برن سراغ کارای دیگه شون!

حالا عمومیت نمیدم، که فردا همین دو سه ضعیفه‌ همسایه (که اینجا خیلی هم قویه هستند) که باهاشون میپلکیم هم دیگه باهامون نمیپرند. بعد هم خوب، واقعاً توشون آدم درست حسابی هم پیدا میشه. درست مثل ما آقایون ایرونی که خوب قاطی گوجه فرنگیهای له شده، چارتا خرمالو هم پیدا میشن.

من اعصاب ندارم!

مادام موسیو خارجی

یک مزیت سفرهای کوتاه “فرنگ به ایران” برای ترک‌موطن کرده‌ها  و بخصوص دانشجوها، اینه که همیشه یادشون میندازه که اصلشون به کجا وصله. حالا یکی خانواده‌اش مذهبیه، یکی هم خانواده‌اش اصلاً از بیخ ضدمذهبیه. اما ته تهش، همه ایرانی‌اند با همه‌ی اون مشکلات اجتماعی و رذایل اخلاقی (بهتون بر هم نخوره! واقعیت بدمزه‌است.) و کاستی‌های شخصیتی.

اون طرف قضیه رو هم یادم نرفته؛ غر نزنید! خوبی‌ها هم زیادند، اصلاً بعضی‌هاشون غیرقابل انکارند و نمیشه این طرف اصلاً آب پیدا کرد. اما اینها در سایه‌های مشکلات محو شده‌اند.

خلاصه اینکه فکر نکنیم خیلی خارجی شدیم!

همایش خارجیان داخل از کشور

سلکشن آهنگهای ایرانی رو گذاشته‌ام پشت سر هم می‌خونن و میرن. یهو خواننده شروع می‌کنه به خوندن:

خیال نکن نباشی، بدون تو می‌میرم…گفته بودم عاشقم، حرفم رو پس می‌گیرم

از رو مبل به هر زحمتی هست! بلند می‌شم و رو دکمه‌ی Next یه بار کلیک میکنم!  از بلندگوها یه چندثانیه صدای دامبال دیمبول میاد و بعد صدای خواننده که …

ای بهار ای آسمون، عیدی میدم به خونه‌مون… دارم میرم به تهران دارم میرم به تهران!

برمیگردم و می‌نشینم سر جام و از آهنگ جدید لذت میبرم!

گفتم گفت

  • گفت حال و حوصله‌ی تموم کردن پایان‌نامه رو ندارم
  • گفتم یه کاری بکن… یه تنوعی به خودت بده. (راهنمایی از نوع مفید)
  • گفت: وقت ندارم باید تا هفته‌ی دیگه یه چیزی تحویل استاد بدم… ولی بذار یه چندتا عکس دارم آپلود کنم رو فیس‌بوک یه کم حال و روزم عوض بشه.

با احترام به اصل دموکراسی در حق انتخاب، باید بگم این بی‌ربط‌ترین روشی بود که می‌شد برای این مدل دادن تنوع انتخاب کرد!

  • بعد گفت وقتی میخواد عکس رو فیس‌بوک آپلود کنه، اولین حسی که به سراغش میاد، حس کتک زدن طراح آپلودره! این قسمتش  گندش رو درآورده.

البته دقیقاً این چیزی نبود که گفت، ولی خوب به هرحال هرچیزی رو نمیشه هرجایی به زبون آورد.

  • گفتم الان که بهتر شده با این پلاگین جدیدش. مگه نصبش نکردی؟
  • گفت پلاگین جدید؟ نه. کی؟ کجا؟! من می‌خوام!

لینکش رو پیدا نکردم. سرچ که کردم دیدم نوشته اگه بخواین عکس آپلود کنید، خود فیس‌بوک بهتون میگه که این رو نصب کنید. ولی ظاهراً به دلیل فیلترینگ یا هر دلیل دیگه‌ای نگفته بود. بنابراین فایلش رو پیدا کردم تا براش بفرستم. ترانسفر یاهو که به سلامتی هیچ‌وقت کار نمیکنه.

  • گفتم جی‌میل که فایل exe رو ضمیمه نمی‌کنه، بذار با یاهو بفرستم.
  • گفت پسوندش رو عوض کن، میفرسته.

خیلی به این موضوع مطمئن نبودم. حداقل جی‌میل باهوش‌تر از این حرفهاست که بخواد فایل‌ها رو از روی پسوندشون شناسایی کنه. ضمن اینکه فکر کنم قبلاً امتحان کرده بودم. بنابراین رفتم که با یاهو بفرستم.

ولی پسوود جدیدی که برای یاهو گذاشته بودم رو یادم نبود. بنابراین یکی دو دقیقه‌ای طول کشید تا پسووردش رو عوض کردم و به ایمیلم لاگین کردم. فایل رو ضمیمه کردم و فرستادم به میل یاهوش.

  • گفت حالا تاندربردم قفل کرد!

اول فکر کردم داره راجع به مرورگرش صحبت می‌کنه،‌ اما بلافاصله متوجه شدم که داره راجع به نرم‌افزار دریافت ایمیل‌هاش صحبت می‌کنه.

  • گفت الان میرم مستقیم از تو میل چک میکنم. ولی بعد از پنج‌دقیقه و نیم، پی‌ام داد که میل یاهوم باز نمیشه؛ گفت بفرست به جی‌میلم! اما به فاصله سی‌ثانیه بعدش گفت نمیخواد، یاهوم باز شد!

فایل رو بالاخره دانلود کرد و نصبش کرد.

  • پرسید حالا این رو کدوم مرورگر نصب می‌شه؟
  • گفتم مطمئن نیستم، ولی فکر می‌کنم فایرفاکس باشه، حداقل برای من که رو فایرفاکس کار میکنه.
  • آهی کشید (البته اسمایلی آه رو کشید!) و گفت ای بابا… من رو فایرفاکسم فیلترشکن نصب نکردم!
  • …..
  • تا جایی که یادم میاد،‌ آخرین بار گفت “هورا درست شد!” و البته من هیچ‌وقت نگفتم که لینک دانلود مستقیم فایل پلاگین رو از رو سایت فیس‌بوک داشتم و خبر نداشتم!