البرز ماندگار
اکتبر 28, 2009 29 دیدگاه
دبیرستان رو بین سال های 76 تا 79 گذروندم. یادمه قبل از اینکه وارد دوره تحصیلات دبیرستان بشم، باید تو مدرسه های مختلف، امتحان ورودی میدادیم که شاید قبولمون کنند. البته الان هم تا جایی که میدونم همین جوری هست، اما شرط اصلی پذیرش اون زمان این بود که حتماً تو منطقه آموزشی همون مدرسه ای باشی که امتحانش رو میدی. این شد که من که اون زمان تو محدوده منطقه شش تهران زندگی میکردیم، پاشم برم امتحان ورودی دبیرستانهای علامه حلی و البرز رو بدم که از قافله عقب نمونم. دبیرستان هایی که اون زمان به نمونه مردمی معروف بودند. دبیرستان البرز البته به خاطر اینکه پدر یکی از دوستان دوره راهنمایی م توش کار میکرد، کم و بیش برای ما آشنا بود. اما اینکه بتونیم یه روزی داخل این مدرسه ی عظیم رو ببینیم، بیشتر شبیه طنز بود. البته بیشتر تمایل ما برای وارد شدن به اون، به خاطر چیزایی بود که راجع به زمین های فوتبالش شنیده بودیم. اینکه انقدر بزرگه که اصلاً نباید نگران جا پیدا نکردن واسه بازی باشیم!
اما دست روزگار زد و من با معدلی که خیلی ها بعداً اونو برای ورود به البرز، غیرممکن دونستند، وارد کالج البرز شدم (این اسمی بود که امریکاییها قبل از انقلاب به دبیرستان داده بودند. اگه درست یادم باشه، یکی از اولین مدیران این مدرسه هم امریکایی بود) . معدل سوم راهنمایی م 18.25 بود که خوب برای کسانی با معدل های بالای 19.5 که باهاشون تو البرز آشنا شدم، یه کم غیرعادی به نظر میومد. منم تنها جوابی که داشتم بهشون بدم، این بود که امتحان ورودی رو خوب داده بودم. (وگرنه دلیل دیگه ای نداشت. اگه سهمیه داشتم موقع کنکور شانس میاوردم!)
سال اول دبیرستان، کم و بیش تا اواخرش برای ما تازه واردهای البرز، یه حس تکرار نشدنی رو داشت. محوطه خیلی بزرگ مدرسه، که دست کمی از دانشگاه همسایه ش – امیرکبیر- نداشت! خیلی از ماها رو شوکه کرده بود. معماری کمنظیر مدرسه و به خصوص ساختمان مرکزی که ما سال اولی ها رو تو خودش جا داده بود، یکی از مهمترین نقاط پزیشن یا همون پز دادن ما به دیگرانی بود که نمیتونستند وارد البرز بشن. اکران فیلم آژانس شیشهای که قسمت هایی از اون – سکانس های دادگاه اگه اشتباه نکنم – تو همین ساختمان مورد بحث فیلمبرداری شده بود دیگه، آخر عیش ما به حساب میومد! دالان های پایان ناپذیر این ساختمون که دو طبقه داشت و با پلکان های اولترا قدیمی انتهاشون به هم وصل میشدند، حسی بهمون میداد که به محصل های دانشگاه آکسفورد نمیده!! و بعد هم زیرزمینی که البته تا اواخر سال اول، برای همه به عنوان یه سردابه متروکه و مرموز باقی موند و بعداً تبدیلش کردند به وضوخونه همراه با لوله کشی آب گرم!!
اما سال دوم که چند متری جابجا شدیم و به ساختمان نوتری که در گوشه حیاط دانشگاه قرار داشت رفتیم یه اتفاق خیلی مهم و فراموش نشدنی برامون به همراه داشت. هشتم آذر هفتاد و هفت، بعد از روزهایی که همه فکر میکردیم که قراره تماشای بازی ایران – استرالیا رو هم مثل بقیه بازی های مقدماتی جام جهانی 98 از دست بدیم، بهمون خبر رسید که قراره همه تو آمفی تئاتر مدرسه جمع بشن تا بازی رو روی پرده ی بزرگ تماشا کنند. آمفی تئاتر در واقع قسمتی از ساحتمون مرکزی البرز بود که یه در جدا داشت و داخل ش هم حدود 600 نفر گنجایش داشت. خیلی زود و قبل از این که بازی شرووع بشه وارد سالن شدیم و یه جا تو طبقه دوم برای خودمون جور کردیم ولی نمیدونسیم که قراره نزدیک به سه برابر ظرفیت سالن، دانشآموز بریزه تو سالن و ما رو مجبور کنه به هرزحمتی شده خودمون رو به چهارقدمی تلویزیون 29 اینچی برسونه که بازی روو نشون میداد!
بازی تموم شد و ما مثل این جنگ زده ها از ساختمون ریختیم بیرون. از مدرسه زدیم بیرون و دیگه به این فکر نکردیم که هنوز کلاسی هست و درسی و معلمی… فکر میکنم قسمت بیشتر خیابون انقلاب رو بچه های مدرسه البرز پر کردند…
هفتم مهر ماه هفتاد و هفت بود که یکی از بچه ها که اسمش رو متاسفانه یادم نیست (که اگه یادم بود هم به خاطر مسائل سکوریتی اینا نمیگفتم!) ، پیشنهاد داد که یازده سال بعد، یعنی هشتم آبان هشتاد و هشت، همه جلوی در دبیرستان جمع بشیم. نمیدونم از اون جمع، چند نفر این قرار رو یادشون مونده؛ ولی میدونم که
ودم هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم. یازده سال منتظر شدم… و حالا در فاصله یک ماه مونده به راندوو! میدونم که نمیتونم تو روز موعود، سر قرار باشم. یعنی انقدر از منطقه شیش تهران فاصله دارم که هیچ رقمه نتونم به اونجا برسم. برای همین هم فکر کردم که بدینوسیله از همینجا اعلام حضور کنم و بگم که ما یادمون مونده. شماها چطور؟!!
-
کافهتوهم را از فید دنبال کنید.
لینک این مطلب در بالاترین. در فیسبوکتان به اشتراک بگذارید. به Twitter بفرستید